وقتی سال ۱۳۸۵ فاطمه صفا نخستین کارگاه قالیبافی را در روستای مرندیز راهاندازی کرد شاید نمیدانست چه کار مهمی را آغاز کرده است. در مرندیز البته مانند خیلی از روستاهای دیگر، زنان از گذشتههای خیلی دور به بافت قالی مشغول بودند. اما از آن سال به بعد این هنر شکل جدیتری به خود گرفت تا آنجا که امروز روستای مرندیز به دهکده فرش خراسان معروف شده است.
امروز آوازه فرشهای این روستا تا آن سوی مرزها هم رفته است. پیگیری فاطمه صفا برای راهاندازی «کارگاه بافت فرش فاطمه صفا» انگیزهای شد برای همولایتیهایش که آنها هم با جدیت بیشتر سراغ این هنر و ایجاد کارگاه قالیبافی و در کنار آن، راهاندازی تعاونی بروند. فرصتی دست داد تا در سفری به روستای مرندیز هم از نزدیک یکی از کارگاههای قالیبافی را ببینم و هم با این کارآفرین برتر شهرستان گفتوگویی داشته باشم. حرکت شکل گرفته در روستای مرندیز میتواند الگویی باشد برای دیگر روستاهایی که از هنرهای آبا و اجدادی خود غفلت کردهاند. وجود کارآفرینهایی مثل صفا یعنی باید کسی باشد تا شروعکننده راه باشد.
کودکیهای من و قالی
من در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمدم. پدرم هشت فرزند داشت، پنج دختر و سه پسر و البته وضع زندگی خوبی داشتیم. درس خواندن را تا دیپلم ادامه دادم چون در آن روزگار رسم بود همین که دختر به ۱۲سالگی میرسید به خانه شوهر میرفت. برای اینکه درس بخوانم باید از روستا خارج میشدم و پدرم نظرش این بود خانهداری یاد بگیرم و از روستا خارج نشوم بهتر است. قاعدتاً من هم مثل خیلی از دختران دیگر همین مسیر را رفتم و خانهدار شدم.
از گذشتههای دور که برای ما تعریف میکنند تا همین امروز در زادگاهم دختران قالیبافی را در کنار مادرانشان تجربه میکنند، برای همین میشود گفت همه دختران مرندیز بافتن قالی را بلدند. اینجا دخترها از ۶سالگی گره زدن و بقیه کارهای بافت قالی را بهسرعت یاد میگیرند تا آنجا که وقتی به ۱۰سالگی میرسند به نوعی استاد شدهاند.
به علت اینکه روستای ما فاصله زیادی با شهر کاشمر ندارد و از طرفی کاشمر هم به قالیهایش و قالیبافی مشهور بوده، هنر قالیبافی این روستا بیشتر تحت تأثیر قالیبافی شهر کاشمر بوده است. یعنی آنهایی که در کار فرش بودند و تاجران این هنر در کاشمر، برای بافندهها سفارش بافت قالی، قالیچه و پشتی میآوردند و سفارش آنها در روستا بافته میشد.
درواقع وسایل و مواد مورد نیاز یک قالی با سرمایهگذار بود و بافندهها با گرفتن مبلغی برای تاجران و سفارشدهندگان کار میکردند. به نظرم این شکل خوبی از کار کردن نبود، چون در هر حال سود اصلی به جیب تاجر و سفارشدهنده میرفت تا کسی که هنر بافندگی دارد.
گفتم خودمان دست به کار شویم
این موضوع که چرا باید سود اصلی زحمت قالیبافان روستایم نصیب سفارشدهندگان شود ذهن من را درگیر کرده بود. به نظرم آمد باید کاری انجام دهیم تا هم بافت قالیها بیشتر معرف هنر زنان روستای خودمان باشد و هم از نظر مالی به بافندگان کمک بیشتری شود. سال ۱۳۸۵ این موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و از تصمیمم برای ایجاد کارگاه گفتم. او با پیشنهادم موافق بود، برای همین تصمیم گرفتیم خودمان بدون اینکه سفارشی از جایی بگیریم کاری انجام دهیم.
در نگاه اول کمی انجام این کار سخت بود و من را به فکر میانداخت که حالا چه میشود؛ اما من تصمیم گرفته بودم و باید آن را اجرا میکردم. با خودم فکر کردم چرا از این انرژی و هنر به نفع خانمهای روستا استفاده نشود؟ خلاصه فکر کردم بهطور آزمایشی دارقالی برپا و بختمان را در این کار آزمایش کنیم.
آن زمان متوجه شدم از طرف کمیته امداد امام خمینی(ره) وسایل کار را در اختیار آنهایی که دنبال بافندگی فرش باشند قرار میدهند. ما هم به کمیته امداد مراجعه کردیم و آنها مواد لازم از جمله نخ را در اختیار ما قرار دادند. دست به کار شدیم و برای شروع، یک دار ۱۲ متری برپا کردیم. در شروع کار یک مربی برای آموزش خانمها از کمیته امداد امام خمینی(ره) هم در کنار ما بود. درست است که خانمها پیش از آن، بافتن فرش را از مادرها یاد گرفته بودند اما آن آموزشها برای بهتر شدن کار نیاز بود. باید در شروع کارمان جدیتر به ماجرا نگاه میکردیم تا محصول بهتری تولید کنیم، برای همین مواردی مثل اینکه دارقالی باید چگونه باشد تا فرش استاندارد باشد، طریقه درست چلهکشی و چیزهایی از این دست را باید با دقت بیشتر انجام میدادیم.
سال ۱۳۸۵ میدانستم برای شروع راه سختی را در پیش داریم. ابتدا خیلی از کار استقبال نشد و با تعداد کمی بافنده شروع کردیم، چون بافندهها بیشتر درگیر سفارشهایی بودند که از مشهد و کاشمر گرفته بودند برای همین باید سراغ کسانی میرفتیم که کمتر کار کرده بودند اما وقتشان آزاد بود. آنها هم به دلایل مختلف به طور منظم نمیآمدند. بعضی از آنها چند وقتی میآمدند اما بعد گرفتار کار دیگری میشدند و نمیآمدند. وقتی یک بافنده نمیآمد مجبور بودیم یک نفر دیگر را پیدا کنیم و این تغییرات برای کار ما خوب نبود، چون سبب میشد در کار ما ایرادهایی پیش بیاید که باید توسط خودم یا مربی رفع میشد تا به کار آسیبی نرسد. از طرفی تغییر بافندهها در طول کار سبب میشد کار خیلی با سرعت پیش نرود اما کمکم خانمهای بیشتری از ماجرا باخبر و با ما همراه شدند و کار بافت فرش سرعت بیشتری گرفت.
۷۰ درصد دخترها قالیبافاند
فرش اول که شروع شد برایم مهم بود چگونه و با چه کیفیتی تمام شود، چون مبنای قضاوت کار ما قرار میگرفت. سعی کردم به بهترین شکل و با کیفیت خوبی کار را انجام دهیم. هر چند همانطور که گفتم عوض شدن بافندهها میتوانست یک ایراد برای کار باشد اما با وسواس سعی کردم آن را بیعیب و نقص و خوب تمام کنم. شکر خدا فرش تمام شده خوب از کار درآمد. فرش اول ما که بافته شد برای قیمتگذاری به بجستان برده شد، چون من برای کارم از کمیته امداد امام خمینی(ره) کمک گرفته بودم. روال کار این بود آنها فرش را به مشهد ارسال میکردند تا قیمتگذاری نهایی انجام شود. پس از قیمتگذاری، برای فروش به بازار معرفی و یا توسط تاجران یا خریدار شخصی خریده میشد. پس از فروش فرش، هزینه نخ موردنیاز که کمیته امداد در اختیار ما قرار داده بود از آن کم شده و بقیه پول به حساب من واریز شد.فرش اول با همه سختیهایی که داشت از لحاظ مالی هم خوب بود. از طرفی فکر کردم خودمان بدون اینکه سفارشی از تاجری گرفته باشیم کار را به سرانجام رساندیم، بنابراین به فکر دار قالی دوم افتادم. به این ترتیب دارهای قالی یکی پس از دیگری برپا شد. مدتی که گذشت و چند فرش بافته شد، غیر از کمیته امداد، اداره کار و صنعت و معدن هم پای کار آمدند. آن زمان اگر وضعیت مالی یک خانم بافنده به شکلی بود که زیرپوشش کمیته امداد قرار نمیگرفت، میتوانست از امکانات اداره کار و صنعت و معدن که پایشان به روستای ما باز شده بود استفاده کنند.
شکر خدا با اقداماتی که آغاز شده بود و سپس با کمک کمیته امداد امام خمینی(ره) و صنعت و معدن قالیبافی روستای ما طوری رونق گرفت که میشود گفت الان ۷۰درصد خانمها برای خودشان دار قالی دارند، چون متوجه شدهاند وقتی برای خودشان کار کنند سود بیشتری نصیبشان میشود تا اینکه برای دیگران ببافند. البته این را بگویم هنوز هم کسانی هستند که به دلایل مختلف ترجیح میدهند برای دیگران ببافند.
ما عاشق کارمان بودیم
شاید بعضیها بگویند کمک دولتی هم دریافت کردهایم اما نباید فراموش کرد در کشور ما گرفتن کمکهای دولتی خیلی هم ساده نیست. در قبال آن کمکها باید سند معتبر میگذاشتیم، فاکتور میبردیم و مشکلات دیگری که دوندگی آن کم نبود. اما من و همسرم چون عشق این را داشتیم که کارمان را ارتقا دهیم خدا هم در این مسیر به ما کمک کرد و تلاشمان دیده شد. در شروع برای فروش فرش مشکلاتی داشتیم که البته هنوز هم به طور کامل حل نشده است اما در کنار جدیت ما در کاری که شروع کرده بودیم، حمایتهای فرمانداری، کمیته امداد و تبلیغات انجام شده درباره فرش مرندیز خوشبختانه الان وضعیت خیلی بهتر شده است. پس از راهاندازی نخستین کارگاه ما در روستا، افراد دیگر هم به فکر افتادند این مسیر را بروند و این موجب ایجاد کارگاههای متعدد بافت فرش در روستا شد.
در حال حاضر حدود ۷۰۰ نفر در روستای مرندیز به کار بافندگی مشغولاند. در روستای ما بیشتر فرشهای بزرگپارچه بافته میشود. بزرگترین فرشی که در شرکت تعاونی ما تولید شده فرش
۵ در ۸ متر بوده است. در حال حاضر حدود چهار دارقالی ۴۰ متری در روستا فعال است و همچنین دو دار ۱۲۰متری به سفارش یکی از تولیدکنندگان شهر کاشمر بر پا شده است. علت اینکه به فرشهای بزرگپارچه اقبال بهتری نشان داده میشود این است که در روستای ما فضای کافی برای برپا کردن دار اینگونه فرشها وجود دارد. در کار قالیبافی، ما نقشهخوان هم داریم، یعنی یک نفر که میتواند نقشه را برای فردی که کنار او مشغول بافتن است، بخواند و همزمان کار خودش را هم انجام دهد. نقشهخوان نقشهای را که به قالی آویزان است با آوایی که شبیه شعرخوانی است پشت سر هم میخواند.
پس از برپا کردن دار و در شروع چلهکشی که معمولاً پس از نماز صبح انجام میشود اسپندی دود میکنند و کار با نام و یاد خدا شروع میشود تا برکت کار باشد.
معمولاً ساعت ۸ صبح بافندهها صبحانه میخورند و ساعت ۱۰ صبح هم چای میخورند که ما نام آن را گذاشتهایم چای خمارشکن، چون بافنده از هنگام نماز صبح که بیدار شده، نخوابیده و قاعدتاً ساعت ۱۰ صبح کمی خوابآلود میشود.
شرکت تعاونی بافت فرش
سال ۱۳۹۰ و پس از چند سال کار، قرار بر این شد شرکت تعاونی بافت فرش راهاندازی شود، چون فکر کردم قاعده کار این است وقتی مردم چیزی را از شرکت تعاونی خریداری میکنند اطمینان بیشتری در آن خرید وجود دارد تا وقتی کالایی را از یک شخص میخرند. رفتیم دنبال راهاندازی شرکت تعاونی که البته کار سادهای نبود، چون ثبت شرکت مستلزم پیگیری زیاد و رفتوآمد به شهرستان بود اما بالاخره پس از یک سال و نیم دوندگی شرکت به ثبت رسید. در شروع کار هفت نفر بودیم. یادم هست آن زمان ۳۰میلیون سرمایهگذاری کردیم و ۳۰میلیون هم دولت به راهاندازی شرکت تعاونی کمک کرد. هسته اولیه شرکت تعاونی ما خانوادگی بود ولی پس از مدتی تعدادی از بافندهها هم عضو شرکت تعاونی شدند. اگر همان زمان تعداد بیشتری عضو شرکت تعاونی میشدند برای آنها منفعت بیشتری داشت، چون وقتی فرش فروخته میشود اعضای شرکت تعاونی از فروش و سود آن سهم میبرند.
اما طبیعی بود در شروع کارهایی از این دست با توجه به شناخت کم مردم از کار، خیلی راحت پا پیش نمیگذارند و منتظر میمانند ببینند پروژه چه سرانجامی پیدا میکند بعد وارد گود میشوند. برای شرکت تعاونی ما هم همین اتفاق افتاد؛ چون مردم پس از مدتی نتیجه کار را دیدند و متوجه شدند ما در کارمان جدیت داریم و شرکت تعاونی میتواند کمکی برای بهتر شدن کار باشد. همزمان با ما البته شرکت تعاونی دیگری هم تشکیل شد. در شروع کار شرکت تعاونی، یک دار قالی داشتیم اما بعد به حدود ۲۰ دار قالی رسید، چون نگاهمان فقط به روستای خودمان نبود به فکر برپایی دار در بجستان و بعضی روستاهایش، کاشمر، فیضآباد، گلبهار و قوچان افتادیم و حتی در خود مشهد هم دار قالی برپا کردیم.
مگر بجستان هم فرش دارد؟
سال۱۳۹۵ بود که برای نخستین بار با فرشهایمان به نخستین نمایشگاه دستاوردهای زنان روستایی در تهران رفتیم. آنجا گفته بودند از روستای مرندیزهم شرکتکننده ببرید. یادم هست وقتی همراه سه نفر دیگر از خانمها در آن نمایشگاه شرکت کردم بازدیدکنندگان با تعجب میپرسیدند مگر شهر بجستان هم فرش دارد؟ و این تعجب تا روز آخر نمایشگاه ادامه داشت.
پس از نمایشگاه تهران، در نمایشگاههای دیگری هم شرکت کردیم، ازجمله نمایشگاههای مشهد، اصفهان، شیراز و دیگر شهرها. غرفه ما به نام بجستان بود و همچنان سؤالها ادامه داشت که مگر بجستان هم فرش دارد؟ چون آنها خراسان را به فرش کاشمر میشناختند. اما در حال حاضر فرش مرندیز بسیار شناخته شده است. حتی زیر پای این فرش از فرش تبریز هم بهتر است و به نظرم علت بهتر بودن در این است که بافندههای ما با انگشت میبافند و هر گره را محکم میکشند، در صورتی که در بیشتر شهرها و روستاها گره را با قلاب میکشند.
در بخش مواد اولیه هم خیلی کار کردیم تا آنجا که میتوانید روی فرشی که بافتهایم آبجوش بریزید و فرش تغییری نکند. در رنگهای استفاده شده برای نخها از مواد درجه یک استفاده میشود، پشم را از جای مطمئن میخریم و از همان شروع کارمان مرتب دنبال این بودیم که کدام فروشنده جنس بهتری به ما میدهد.
برای خرید مواد اولیه بهتر با کمک همسرم حتی سفری یک هفتهای به یزد و اصفهان داشتیم تا ببینیم فرایند شستوشوی پشم و دیگر کارها چگونه و کار کدام کارخانه بهتر است. نزدیک به ۲۰سال است دنبال این هستیم چگونه کارمان را بهتر کنیم. در بخش طراحیها هم سعی کردهایم نشانههایی از منطقه در کارهایمان استفاده شود تا نشان دهد این فرش از کجا میآید، چیزهایی مثل نقش گل زعفران، انار یا پسته.
در حال حاضر در روستای ما ۸۰ کارگاه قالیبافی فعال است که در آنها ۸۰ دار قالی بزرگ برپا شده است.
مدتی بعضی از خانمها از روستاهای اطراف هم برای آموزش به روستای ما میآمدند ولی در زمان شیوع کرونا برای اینکه راهشان نزدیکتر شود با همکاری جهاد، کارگاهی آموزشی در شهر بجستان برای علاقهمندان از بجستان و روستاهای اطراف راهاندازی کردیم که مربی از تهران یا مشهد میآید و این فعالیت هنوز هم ادامه دارد.
جنس خوب تولید کنیم
من فکر میکنم نه تنها در کار فرش، بلکه در هر کاری که چیزی تولید میکنیم باید کار خوب باشد، چون همان خریداری که میگوید ندارم و دستم خالی است هم دنبال جنس خوب است. اگر جنس باکیفیت تولید کنیم نباید غصه فروش آن را بخوریم، چون خریدارش پیدا میشود.
یک قدم دیگر برای کیفیت فرشها
ما برای چند سال رنگرزی نخ مورد نیازمان را در شهرهایی چون یزد یا کاشمر انجام میدادیم اما فکر کردیم که کارگاه رنگرزی از ضروریات کار
قالی بافی است برای همین تصمیم گرفتیم رنگرزی را خودمان انجام بدهیم.
رنگرزی هم از کارهایی است که زحمتخاص خودش را دارد اما با همه اینها، امکانات اولیهاش را تهیه کردیم و خودمان دست به کار شدیم. وقتی رنگرزی را خودمان انجام بدهیم، مطمئن هستیم چه موادی برای رنگرزی استفاده میشود و تلاش کردیم از این طریق نیز کیفیت فرشها را افزایش دهیم.
نظر شما